کلیک کنید 21 [ T y p e h e r e ] پاییز مرگ مطمئنا چیزی نیست. نمی دانم که این خواب از چه جریانی نشات می گرفت اما امیدوارم که چیز بدی نباشد، هیچ چیز بد و ناخوشایندی. به خود دلداری دادم و با دلیل های متفاوت، سعی در پیدا کردن آرامش نسبی درونم داشتم. تمرکزم، کم کم از درون خواب به درون اتاق کشیده شد. نور های اولیه خورشید – که نشان از طلوع آن می داد – از درون پنجره و بالکن عظیم اتاق خواب – که با شیشه زینت داده شده بود – ساطع شده بود و اشعه های کم نور خود را به درون اتاق می تاباند. زنگ هشدار موبایلم، شروع به صدا زدن کرد. به سمتش حرکت کردم و هم خود را و هم آن موبایل را از صدای آن رهانیدم. هم ساعت موبایلم و هم ساعت قطور و پایه بلندی که در گوشه ای از اتاق، زندگی می کرد، نشان از ساعت 6 می داد و زنگ هشدار را در مغزم، فعال کرد. وقت رفتن فرا رسیده بود. تقویم رو میزی، نشان از اواسط پاییز ماه را می داد. آب یخ تنگ بلوری را در لیوان کنار آن، تا نیمه خالی کردم و با استفاده از آن، خشک سالی را که در گلویم، رخ داده بود را از بین بردم. این نکته مثبت آن عمل بود اما به جای آن، نکته ای منفی بر اثر نوشیدن در معده ام به وجود آمد. همانند همیشه، مقدمات یک دوش با آب سرد را برای خود مهیا کردم. با وارد شدنم درون وان، احساس سردی بر تمام جسمم حاکم شد و جسمم را روشن و سر حال کرد. آب سرد و نمک دریایی درون وان، با تمام ویژگی هایی که دارا بودند، کار خود را انجام دادند و خصوصیت خود را بر جسمم انتقال دادند. برای چند دقیقه، دراز به دراز در وان حمام، سرم را به پشت سرم که دیواری بیش نبود، تکیه دادم و چشمان خود را بستم تا اجسام و مایعات بتوانند کار خود را انجام دهند و خواسته جسمم را مهیا سازند. به اتفاق همیشه، به درون اتاق زینت داده شده با شیشه، کنار وان و جکوزی رفتم و زیر دوش، موهای کوتاه خود را – که به علت رفتن به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

منظومه شمسی Kelsey دانلود نور فروشگاه اینترنتی ژیان کوشک مقدم تاریخ پنهان Aryan Danaeifar طراحي دکوراسيون داروخانه مطالب داغ هیچیم و چیزی کم... ثبت بلاگ