cool




کلیک کنید 22 [ T y p e h e r e ] پاییز مرگ دبیرستان و به دستور مقامات بالا، کوتاه کرده بودم – به وسیله مواد مخصوص خودشان، شستشو دادم. از قسمت اتاق حمام و بهداشت – که درون اتاق خواب قرار داشت – به درون اتاق خواب خود قدم گذاشتم. اتاق، با آن عظمتی که داشت، من را با رمبدوشامبر، کنار میز توالت و آرایش، در حالت نشسته به روی صندلی مخصوص آن و مقابل آیینه آن، مشاهده کرد. به عکس منعکس شده خود در آیینه خیره شدم. ژاله های باران همانند قطرات اشک، به روی صورت سفید و جذابم، جا خوش کرده بودند. همیشه اولین چیزی که نظرم را به خود جلب می کرد، صورت جذابم بود. تمام اجزای صورتم برایم حائز اهمیت بودند اما همیشه چشم های عسلی رنگم که درشت بودند، همراه با مژه های بلند و صاف، برایم حکم چیز باارزش تری داشت. نه اینکه بقیه را دوست نداشته باشم نه، ولی چشم هایم را خیلی دوست داشتم. پس از آنکه موهای سرم را به حالت مرطوب درآوردم، کرم مرطوب کننده را جهت رفع خشکی کم صورتم، به روی صورت و گردنم مالیدم و آنها را آغشته به آن کردم. با چشمان باز به صورتم خیره شدم. به ژاله های روی بدنم، همانند عادت همیشگی، اجازه رها شدن از روی جسم خود را به خودشان واگذار کردم. موهای سرم را کاملا خشک کردم و آن ها را – هر چند کوتاه – مرتب کردم. تماما پوست جسمم، احساس شادی و طراوت را حس کرده بود. حس خوبی داشتم. پس از چند دقیقه و بعد از آنکه ژاله های جسمم، جسمم را رها کرده بودند، برای آماده شدن اقدام کردم. پس از آنکه آماده شدم و به تمام اصولات جسمی و ظاهری هر چه تمام تر آراسته شدم، خود را در آیینه قدی، با لباس فرم مخصوص دبیرستان و کیف کولی که بر دستانم نگه داشته بودم، مشاهده کردم. برای بیرون رفتن آماده بودم. کیفم را بر روی مبل تک نفره قرار دادم و با قدم هایی که کفش اسپرت و ظریف بر آن ها خود نمایی می کرد، راهی بیرون از


کلیک کنید 21 [ T y p e h e r e ] پاییز مرگ مطمئنا چیزی نیست. نمی دانم که این خواب از چه جریانی نشات می گرفت اما امیدوارم که چیز بدی نباشد، هیچ چیز بد و ناخوشایندی. به خود دلداری دادم و با دلیل های متفاوت، سعی در پیدا کردن آرامش نسبی درونم داشتم. تمرکزم، کم کم از درون خواب به درون اتاق کشیده شد. نور های اولیه خورشید – که نشان از طلوع آن می داد – از درون پنجره و بالکن عظیم اتاق خواب – که با شیشه زینت داده شده بود – ساطع شده بود و اشعه های کم نور خود را به درون اتاق می تاباند. زنگ هشدار موبایلم، شروع به صدا زدن کرد. به سمتش حرکت کردم و هم خود را و هم آن موبایل را از صدای آن رهانیدم. هم ساعت موبایلم و هم ساعت قطور و پایه بلندی که در گوشه ای از اتاق، زندگی می کرد، نشان از ساعت 6 می داد و زنگ هشدار را در مغزم، فعال کرد. وقت رفتن فرا رسیده بود. تقویم رو میزی، نشان از اواسط پاییز ماه را می داد. آب یخ تنگ بلوری را در لیوان کنار آن، تا نیمه خالی کردم و با استفاده از آن، خشک سالی را که در گلویم، رخ داده بود را از بین بردم. این نکته مثبت آن عمل بود اما به جای آن، نکته ای منفی بر اثر نوشیدن در معده ام به وجود آمد. همانند همیشه، مقدمات یک دوش با آب سرد را برای خود مهیا کردم. با وارد شدنم درون وان، احساس سردی بر تمام جسمم حاکم شد و جسمم را روشن و سر حال کرد. آب سرد و نمک دریایی درون وان، با تمام ویژگی هایی که دارا بودند، کار خود را انجام دادند و خصوصیت خود را بر جسمم انتقال دادند. برای چند دقیقه، دراز به دراز در وان حمام، سرم را به پشت سرم که دیواری بیش نبود، تکیه دادم و چشمان خود را بستم تا اجسام و مایعات بتوانند کار خود را انجام دهند و خواسته جسمم را مهیا سازند. به اتفاق همیشه، به درون اتاق زینت داده شده با شیشه، کنار وان و جکوزی رفتم و زیر دوش، موهای کوتاه خود را – که به علت رفتن به

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Josh وبلاگ باران !!تنهایی من!! وبلاگ بپرس دانلود آهنگ جدید تنهـاییـ پرهیاهو امیدوارم کاری نکنیم که شرمنده شهدا شویم نمایندگی رسمی هایلوک در ایران Myto.ti عشق نامه